بدن خاموش فلسفه: کمبود توجه به آگاهی سوماتیک

بدن خاموش فلسفه: کمبود توجه به آگاهی سوماتیک

 

بدن در سکوت فلسفه  

در طول تاریخ فلسفه، تمرکز اغلب متفکران بر ذهن بوده و بدن تنها به‌عنوان یک وسیله‌ی فیزیکی در نظر گرفته شده است. از افلاطون گرفته تا دکارت، همواره نوعی شکاف بین ذهن و بدن وجود داشته که باعث شده بدن در فلسفه جایگاهی ثانویه داشته باشد. این نگرش باعث شده بسیاری از پرسش‌های اساسی درباره‌ی تجربه‌ی انسانی نادیده گرفته شوند؛ پرسش‌هایی مانند اینکه چگونه بدن بر آگاهی تأثیر می‌گذارد، چگونه می‌توان استفاده از بدن را بهبود بخشید، و چگونه تجربه‌ی جسمانی می‌تواند به شناخت عمیق‌تر جهان کمک کند.  

مرلو-پونتی یکی از معدود فیلسوفانی بود که تلاش کرد این وضعیت را تغییر دهد. او بدن را نه به‌عنوان یک شیء خارجی، بلکه به‌عنوان عنصری فعال در فرآیند ادراک معرفی کرد. به گفته‌ی او، ما از طریق بدنمان جهان را تجربه می‌کنیم و بدن نه تنها ابزار حرکتی ما، بلکه بخشی از آگاهی ماست. او مفهوم بدن زیسته را مطرح کرد، یعنی اینکه بدن چیزی فراتر از یک شیء مادی است و به شکلی پویا و یکپارچه در تمام تجربه‌های ما حضور دارد.  

اما مسئله اینجاست که هرچند مرلو-پونتی نقش بدن را برجسته کرد، اما به نقش آگاهی آگاهانه نسبت به بدن توجه کافی نداشت. او بیشتر بر روی خودکار بودن و ناهشیاری در تجربه‌ی بدنی تأکید داشت و به این نپرداخت که چگونه می‌توان از طریق تمرین و توجه آگاهانه، کیفیت تجربه‌ی بدنی را بهبود بخشید. این رویکرد او باعث شد که فلسفه‌ی او به‌رغم تأثیرگذار بودن، همچنان ناقص بماند.  

بدن به‌عنوان ابزار ادراک، اما بدون خودآگاهی  

مرلو-پونتی در آثار خود، به‌ویژه در *پدیدارشناسی ادراک*، نشان می‌دهد که بدن ما نقش مهمی در شکل دادن به تجربه‌های ما دارد. برای مثال، هنگامی که دستمان را به سمت یک شیء دراز می‌کنیم، این عمل تنها یک حرکت مکانیکی نیست، بلکه تجربه‌ای حسی، شناختی و حتی هیجانی است. بدن در تعامل با جهان قرار دارد و به طور پیوسته داده‌های حسی را دریافت، پردازش و تفسیر می‌کند.  

اما آنچه در فلسفه‌ی او غایب است، بحث درباره‌ی نقش آگاهی در این فرایندها است. اگر بدن به طور ناخودآگاه در حال پردازش اطلاعات است، آیا نمی‌توان این آگاهی را بهبود داد و آن را هدایت کرد؟ اگر بدن نقش مرکزی در ادراک دارد، آیا نمی‌توان با آگاهی و تمرین، کیفیت این ادراک را افزایش داد؟ این‌ها سؤالاتی هستند که در فلسفه‌ی او پاسخ روشنی ندارند.  

آگاهی سوماتیک بر این باور است که تجربه‌ی بدنی را می‌توان اصلاح و بهبود بخشید. بسیاری از افراد در زندگی روزمره از الگوهای حرکتی ناکارآمد و تنش‌های بدنی رنج می‌برند که بر سلامت جسمی و روانی آن‌ها تأثیر می‌گذارد. با این حال، این الگوها قابل تغییر هستند. تمرین‌های آگاهی بدنی مانند فلدنکرایس، یوگا، الکساندر تکنیک و روش‌های مشابه، نشان داده‌اند که می‌توان با پرورش آگاهی نسبت به بدن، عملکرد آن را بهبود بخشید و تجربه‌ی زیسته‌ی عمیق‌تری داشت.  

کمبود آگاهی عملی در فلسفه‌ی بدن  

نقد اصلی که می‌توان به رویکرد مرلو-پونتی وارد کرد، این است که فلسفه‌ی او از نظر نظری، بدن را در جایگاه مهمی قرار می‌دهد، اما فاقد یک رویکرد عملی برای توسعه‌ی آگاهی سوماتیک است. او نشان می‌دهد که بدن به‌طور طبیعی و ناخودآگاه با محیط تعامل دارد، اما به این موضوع نمی‌پردازد که چگونه می‌توان این تعامل را از طریق آگاهی هدایت کرد.  

برای مثال، فردی که در وضعیت نشستن خود دچار تنش است یا هنگام راه رفتن وزن خود را به‌طور نادرست توزیع می‌کند، چگونه می‌تواند این الگوهای حرکتی را اصلاح کند؟ در نگاه مرلو-پونتی، بدن همواره خود را با شرایط تطبیق می‌دهد، اما آگاهی سوماتیک نشان می‌دهد که این تطبیق همیشه بهینه نیست. اگر افراد به حرکات و احساسات بدن خود آگاه شوند، می‌توانند عادت‌های ناکارآمد را اصلاح کرده و کیفیت زندگی خود را بهبود بخشند.  

در فلسفه‌ی بدن، کمبود چنین دیدگاه عملی باعث شده که بسیاری از مسائل کاربردی درباره‌ی بدن نادیده گرفته شوند. در حالی که فلسفه باید به بدن به‌عنوان موضوعی برای شناخت و پرورش نگاه کند، همچنان تمایل دارد که آن را در سطحی نظری نگه دارد و از ورود به تمرین‌های عملی خودداری کند.  

چگونه می‌توان این خلأ را پر کرد؟  

برای عبور از این محدودیت، باید به بدن نه‌تنها به‌عنوان واسطه‌ی ادراک، بلکه به‌عنوان موضوعی برای آگاهی و اصلاح آگاهانه نگاه کرد. این امر مستلزم دو مرحله‌ی اساسی است:

1. توسعه‌ی آگاهی حسی-حرکتی: تمرکز بر احساسات بدنی، آگاهی از نحوه‌ی حرکت و تشخیص تنش‌ها و ناهماهنگی‌ها در بدن.  

2. تمرین و اصلاح آگاهانه‌ی الگوهای حرکتی: استفاده از روش‌هایی مانند فلدنکرایس، یوگا، الکساندر تکنیک و سایر رویکردهای آگاهی بدنی برای بهبود هماهنگی، کاهش استرس و افزایش بهره‌وری حرکتی.  

این فرآیند نه تنها به بهبود عملکرد بدن کمک می‌کند، بلکه تأثیر مستقیمی بر شناخت، احساسات و کیفیت زندگی دارد. وقتی بدن در هماهنگی بیشتری قرار گیرد، ادراک ما نیز واضح‌تر، حرکات ما روان‌تر و تعامل ما با جهان عمیق‌تر می‌شود.  

نتیجه‌گیری: از اندیشه به تجربه‌ی عملی  

مرلو-پونتی گامی بزرگ در بازگرداندن بدن به فلسفه برداشت و اهمیت بدن را در ادراک و شناخت برجسته کرد. اما فلسفه‌ی او همچنان یک بُعد حیاتی را نادیده می‌گیرد: نقش تمرین و آگاهی عملی در بهبود استفاده از بدن.  

برای رسیدن به درک عمیق‌تری از بدن، تنها اندیشیدن درباره‌ی آن کافی نیست؛ بلکه باید بدن را تجربه کرد، الگوهای حرکتی را مشاهده و اصلاح نمود، و از طریق تمرین‌های مشخص، استفاده‌ی بهتری از بدن داشت. بدون این رویکرد عملی، فلسفه همچنان بدن را در سکوت و خاموشی نگاه خواهد داشت.

 

 

۵
از ۵
۱ مشارکت کننده
سبد خرید